نکته‌ها

آرشیو نوشته‌های عادل ایرانخواه

نکته‌ها

آرشیو نوشته‌های عادل ایرانخواه

دیکتاتوری پرولتاریا یا دیکتاتوری بورژوایی



در جلسات روخوانی کاپیتال «قاری» تأکید داشت که مفهوم دیکتاتوری پرولتاریا را مارکس فقط یکی، دوبار استفاده کرده و خوشبختانه فورن هم دست از آن شسته و چندان تکرارش نکرده! ارنست مندل و البته در پاسخ به این سوال که مفهوم از خودبیگانگی به چه میزان در دستگاه فکری مارکس محوریست، اشاره می‌کند که مضحک‌ترین نحوۀ برخورد این است که در یک تحلیل لغوی خالص با استفاده از آمارهای زبان‌شناسانه و با کمک کامپیوتر بخواهیم بررسی کنیم که این مفهوم و مشتقات آن چند بار در آثار مارکس آمده‌ است! نحوۀ نگریستنی که از همان آغاز ضد مارکسی‌ است و نمی‌تواند بفهمد که عناصر گفتار مارکس چنان نسبت در هم‌ تنیده‌ای با هم دارند که نمی‌توان به‌ سادگی بخشی از آن را برداشت و با چیز دیگری جایگزین کرد؛ چه‌بسا کل ساختمان مفهومی آن فرو بریزد و از دل آن مؤسسۀ پرسش یا سایت نقد اقتصاد سیاسی و صنعت درسگفتار و خرواری دیگر از عجایب ترکیبی سر برآورند.

اینکه مفهوم دیکتاتوری پرولتاریا به چه میزان در آثار مارکس آورده شده چندان اهمیتی ندارد، دست‌کم نه به آن اندازه که مارکس آن را به عنوان یکی از چند دستاورد و ابداع خویش به شمار آورده است که بدون آن نقدها و کنش‌ها در دایرۀ بورژوایی می‌ماند و غیرمارکسیستی به حساب می‌آید. دربارۀ مفهوم دیکتاتوری پرولتاریا به عنوان سیادت سیاسی طبقۀ کارگر و در مقام مرحله‌ای ضروری و گذرا برای درهم شکستن دیکتاتوری بورژوایی و مناسبات بورژوایی جامعه، شرحی مبسوط‌تر می‌طلبد، منتها در اینجا نحوۀ مواجهه با مارکس و مفاهیم او مسأله است که این مورد نمونه خصلت‌نمائی است از سایر خوانشهای اپورتونیستی. همانطور که با کنار گذاشتن طبقۀ کارگر، در واقع وجود طبقۀ سرمایه‌دار را هم کتمان و تبرئه می‌کنند، با تخطئۀ دیکتاتوری پرولتاریا، وجود دیکتاتوری بورژوائی را نیز پنهان می‌دارند تا واقعیت وجودی آن را تأیید کنند. تمرکز بر مشروطیت و جمهوریت و دموکراسی و آزادیخواهی و ... در خود چنین جانبداری‌ای را قاچاق می‌کند.

برخلاف آنچه که در بدو امر به‌ نظر می‌رسد؛ که این شکل از اصل قرار دادن دیکتاتوری پرولتاریا توسط کمونیستها مشابه‌ کشیشان و فقیهان خشکه‌مقدس مذهبی‌ست، رویکرد جریانات مورد نقد است که سیاقی شریعتمدارانه دارد و مانند فقیهان ملانقطی که به دنبال این می‌گردند که چند بار کلمۀ نماز، زکات و حجاب در کتب مقدس آمده است، تا به واقع بر روح آن دین سرپوش نهند. این چپ‌های بورژوایی نیز که بسیار کالایی و بازاری به مسائل می‌نگرند، تلاش دارند در بقالی‌شان جنسشان جور باشد و جمهوریت و مشروطیت و مقداری هم رقص و فمینیسم و اجناس متفرقۀ ال‌جی‌بی‌تی پلاس و اکو‌آنارکو‌فمنپلاس چندکاره و ...را برای مشتری عرضه کنند تا رضایت آنان را به‌دست آورند. مثلن اگر شخصی از دراویش قبیله‌ای آفریقایی که می‌خواهد شش ماه از سال زن باشد و شش ماه مرد و هنگامی که مرد است با یوزپلنگ آریایی جفت‌گیری کند، از آنها بپرسد: مارکس در این‌ باره چه گفته؟! اینها می‌گویند متأسفانه در کاپیتال چندان به این موضوع اشاره نشده، منتها می‌‌شود یک پلاس دیگر به متحدین کمونیسم اضافه کرد و برایتان کارت عضویت صادر کنیم. با این ذهنیت که مارکسیسم تیم منتخب کور و کچلهاست.

چنین شکل از مواجهه‌ای نمی‌تواند بفهمد مارکس اگر اینهمه دربارۀ اقتصاد می‌نوشت آرمانش این بود که بشر بتواند از فروکاستش به موجودی اقتصادی بگریزد و با غنای نیازهایش، نیازهایی غنی‌تر بیابد. نقطۀ مقابلش هم چنین است که اگر کمتر از اخلاق یا هنر و ... نوشت، به تعبیر برشت به این خاطر بود که سازوکار رسیدن به وضعیتی اخلاقی و هنری را مدنظر داشت. سازوکاری که از خلال رهایی کار از سرمایه و با مبارزۀ طبقۀ کارگر با مناسبات سرمایه و در رأس آن کار مزدی و مالکیت خصوصی حاصل می‌شود. مارکس نسخۀ مخصوص خود را داشت؛ در تشبیهی دم‌دستی مارکس حکم همان حکیمی را دارد که می‌داند با لکه‌های پوستی چنان مغازه‌های آرایشی بهداشتی برخورد نکند و کارکرد کبد و کلیه را بنگرد. نزد او رهایی کارگر از کارِ ازخودبیگانه‌ به این خاطر کانونی است که رهایی بشر را حاصل می‌کند. و نه کارگرگرایی و یا اینکه از سر ترحم و در ژانر حقوق‌بشری دنبال سوژه‌هایی بگردد که گناه دارند تا در دم‌ و دستگاه فکری‌اش بگنجاند. در فقرۀ زنان و محیط‌زیست و ...ابدن مسأله میزان اشاره و نحوۀ ذکر مارکس در کتبش به این مسائل، مسأله نیست. مارکس حلقه‌ای از زنجیر را به ما نشان می‌دهد که سایر حلقه‌های زنجیر با اتصال به آن است که جامعه را بند کرده‌اند. بنابراین قرار نیست کمونیستها هر گروگوری آمد برای یارگیری یک پلاس به خودشان اضافه کنند. مارکس مشکل جامعه را به روش خود حل می‌کند نه مانند بازاریاب، کاندیدای انتخابات و سلبریتی که دنبال جلب و رضایت مشتری‌اند.



https://t.me/Adel_Irankhah

مگر چنین نشد؟!



کماکان جاهلان و شارلاتانهایی پیدا می‌شوند که طوفان‌الأقصی را اشتباهی محاسباتی از سوی ضیف و سنوار می‌دانند که چه بسا خوشامد اسراییل را هم در پی داشت!
گزافه بودن چنین پندارهایی را می‌توان با پرسشهایی به چالش کشید: آیا این حضرات تصور می‌کنند که از سنوار و ضیف درک وسیع‌تر و عمیق‌تری از فلسطین و اسرائیل دارند؟!
می‌دانیم که این دو در همسایگی یکدیگر در خان‌یونس تمام زندگی و دوستی‌شان در مبارزه برای آرمان فلسطین و نبرد با صهیونیسم سپری شد. می‌دانیم که سنوار صرفن یک چریک و مبارز کله‌خر نبود و در زندان سالهای سال به پژوهش دربارۀ ماهیت رژیم صهیونیستی پرداخته بود.

بخشی از اینکه حضرات این توهم به سرشان زده که طوفان‌الأقصی اشتباه بود و سنوار خطا کرده از تفاوت در جایگاه و منظر نشأت می‌گیرد. بله برای طبقه متوسط ایرانی که در منظومۀ لیبرال‌دموکراسی‌های غربی می‌اندیشد و رؤیا می‌بافد این عملیات نباید انجام می‌شد و حباب فانتزی‌های آنان را می‌ترکاند.
اما از منظر یک فلسطینی که می‌بیند بسیاری در زندان شکنجه و تلف می‌شوند و بسیاری بر اثر پیشروی‌های اسرائیل حصار زندگی‌شان  تنگ‌تر می‌شود و جهان نیز در سکوت و انفعال می‌نگرد که چگونه روی میز مذاکره فلسطین و امر فلسطین در حال هضم شدن در جهان بورژواصهیونیستی است، هیچ راهی وجود ندارد جز اینکه استخوانی باشند در گلوی آن.
اگر اسرائیل را چنان نقطه‌ای در نظر بگیریم که منطق جهان بورژواصهیونیستی را در خود به تمامی حمل می‌کند سنوار و ضیف علیه نظمی در حال احتضار قیام کردند، نظمی کهنه که بحرانهای مکررش ناتوانی آن را از ادامه نشان می‌دهد.
اینکه «نو» نیز در اثر انفعال، تأخیر و رخوت ناتوان از بروز و نمود باشد بیش از اقدام مبارزان فلسطینی قصورش بر گردن منفعلان جهان است. آنها از قضا لحظه را درست تشخیص دادند تا نه تنها شوکی به جهان وارد کنند و امر فلسطین را زنده کنند بلکه آنچه را که سالها نقد و اخلاق و ایدئولوژی و دیگر فعالیتهای رفورمیستی نمی‌توانست انجام دهد انجام دهند.
سنوار صرفن مبتنی بر ذهنیتی عاشورایی و به دور از «رئال‌پلتیک و براوردهای میدانی» مضحک آقایان عمل نکرد. اینکه «یا پیروز می‌شویم یا کربلایی دیگر رخ می‌دهد» تنها گفته و منطق سنوار نبود. او در سخنرانی دیگری به خوبی ترسیم می‌کند که چه در ذهن داشته. به شکلی که اکنون بسیاری از صهیونیست‌ها نیز گرفتار شدن در این مخمصه را تأیید می‌کنند.
سنوار اشاره می‌کند که اسرائیل دو راه بیشتر ندارد یا ما او را مجبور به رعایت قوانین بین‌المللی و احترام به قطعنامه‌های جهانی می‌کنیم یا کاری می‌کنیم که اشغالگران در وضعیت متناقض و درگیری با اراده بین‌المللی قرار گیرند و آن را منزوی کنیم؛ یک انزوای شدید و محکم. و کاری کنیم که پیوستن این رژیم به منطقه و جهان رامنتفی سازیم!
مگر چنین نشده و آیا فلسطین احیا و صهیونیسم به امحا نزدیک‌تر نشده است؟



https://t.me/Adel_Irankhah

تکذیبش کردند و نجاتش دادیم




در «انجیل به روایت پازولینی» مرد ثروتمندی نزد عیسی می‌آید و از او می‌پرسد چگونه می‌توانم تا به ملکوت خدا راه یابم؟ مسیح پاسخ می‌دهد: «ثروت خود را ببخش» توصیه‌ای که برای ثروتمند گران می‌آید و می‌رود. مسیح به یارانش گوشزد می‌کند که: «عبور شتر از سوراخ سوزن به مراتب آسانتر از راه یافتن ثروتمندان به ملکوت خداوند است».

آنچه که سنوار با شهادتش به نمایش گذاشت تمامی اوراد جهان بورژواصهیونیستی را باطل کرد. او همانطور که در خارومیخک نوشته بود با آخرین ذره‌اش هم به مبارزه ادامه داد. در خارومیخک بارها تعریف کرده بود که به فلان مبارز فلسطینی که آماده عملیات و شهادت شده بود گفتند غذا بخور و او جواب داده بود که دیگر در این دنیا غذایی نمی‌خورم و وعدۀ بعدیم را در بهشت تناول خواهم کرد. سنوار نیز احتمالن از سه روز پیش که هیچ نخورده بود منتظر شهادت بود. اسلحه‌ای شکسته، کتاب دعا و خرده چیزهای همراهش نشان می‌داد که کلام مسیح به چه میزان درست است.

ارتش بزدل اسراییل به مکر عقل گرفتار شد و به جای تحقیر و کشتن سنوار ابزار جاودانگی و بزرگی او شد. سنوار به تمنا و تعبیر خود بهترین هدیه‌ را از دشمنش گرفت و شهید شد. آنهم چه شهادتی و اکنون همه به دنبال شبح سنوار سرگردانند. به تعبیر قرآن « تکذیبش کردند و نجاتش دادیم» شکوه واپسین لحظات مبارزه سنوار چیزی نیست که بتوان تخریبش کرد. البته نه فقط به واسطۀ خود این لحظات و آن فیگور قهرمان که افسانه‌ها را دوباره تجسم بخشید و حتی ثبت شدن آن دقایق.

شکوه این مرگ از حیات یحیی سرچشمه می‌گرفت. شهادت او نه گسست و استثناء زندگیش بلکه امتداد، عصاره و تعالی‌یافتۀ آن بود. در اردوگاه و زندان و تونلها زیستن و رزمیدن، امید و ایمان را پاس‌داشتن، پایبندی و پایداری و ادامه‌دادن در تمامی این سالها و ماهها و روزها چنین انفجاری را رقم می‌زند که فردی در ژاپن او را سامورایی بخواند، جوانک مارکسیستی او را شبیه چگوارا بداند. مسلمانان او را در سپاه حسین قرار دهند و جبهه خلق برای آزادی فلسطین نیز از او به عنوان رهبری بزرگ، معمار حماسه طوفان‌الأقصی و اینک یکی از مهمترین نمادهای مبارزه فلسطین و جهان یاد کند. ابو ابراهیم افسانه‌ها و اشعار و کلمات را جان و کالبد بخشید.

پس از کشتنش با ترس به او نزدیک شدند، او را گشتند و فقط تسبیح و عطر و کتاب دعا و گلوله و تفنگی تعمیرشده همراهش بود. زندگی‌‌اش و اتاقش هم چیزی نداشت. سبکبالان اینگونه می‌توانند پرواز کنند و نه متمولان حقیر. یحیی‌سنوار را با ترس و لرز گشتند و چیزی پیدا نکردند. قلبش را شکافتند و چیزی جز مردمانش نیافتند. صدایش را تفتیش کردند اما به غیر از اندوه چیزی نیافتند. اندوهش را گشتند و جز زندان چیزی ندیدند و زندانش را گشتند جز خودشان را در بند نیافتند. جسد سنوار را گشتند و مرگ خود را یافتند. و شب شب است و آواز خوان آواز می‌خواند.




https://t.me/Adel_Irankhah

درباره تجاوز



در مورد کیوان امام، همه می‌دانیم که او یک متجاوز سریالی بود. قربانیانِ خود را با شراب یا هر نوشیدنی دیگری بیهوش می‌کرد و بقیۀ ماجرا. اما در قبالِ آیدین آغداشلو و امثالهم چه می‌توان گفت؟ به گفتۀ خودشان روابط آنها تجاوز نبوده و قربانیان با رضایت خاطر تن به این "تجاوز/رابطه" داده‌اند! تعارف را کنار بگذاریم و با گوشه چشمی به جامعه‌ای که در آن زندگی می‌کنیم، بپذیریم که بله بسیارتر از بسیاری هستند که شیفته و مفتونِ آدمهای مشهوراند و بدونِ احتیاج به هر گونه نوشیدنیِ خواب‌آوری آنها پیشتر خوابشان برده و مهیای تجاوز شده‌اند. در واقع پرسش ریشه‌ای این است که در تجاوزهای آغداشلو چه چیزی نقشِ شرابِ کیوان امام را ایفا کرده؟!

برخلافِ کیوان امام که تجاوزهایش اشکالی زمخت و سرراست دارد، تجاوزهای آغداشلو اما آغشته به گونه‌ای ناپیدا، لطیف و پیچیده‌تری از خشونت است که نمی‌توان به صورتی مستقیم به آن اشاره کرد. خشونتی که حتی با همدستیِ قربانیان اعمال می‌شود و متجاوز طلبکارانه پاسخ می‌دهد: "کدام تجاوز؟ تجاوزی که با رضایت طرف رخ داده؟!" بنابراین باید بدانیم که چه چیزی او را بی‌نیاز از هر نوع زور و یا مادۀ بیهوش کننده‌ای کرده و قربانیان را بدونِ چندان مقاومتی در اختیارش گذاشته است؟ اینکه قربانیان را شماتت بکنیم که چرا تن به این تجاوز داده اند و ابله بوده‌اند، اگر نگوییم حرفی نرینه دست کم خام‌اندیشانه است. به قول برشت اخلاق ما آن است که در جنگ با ستمگران به ما یاری رساند.

آنچه که باید دانست این نکته است که مادۀ بیهوش‌کننده در فضای جامعه وجود دارد و همۀ ما آن را استشمام می‌کنیم. ماده‌ای که ما را مقهور و مدهوشِ مراجعِ اقتدار کرده و بستر را برای تجاوزشان مهیا می‌کند. ثروتمندان، مدیران، پزشکان، اساتید، هنرمندان و سرشناسان و در کل اگر که بخواهیم به شکلی مشروط از بوردیو وام بگیریم همۀ صاحبانِ سرمایه! چه سرمایۀ اقتصادی و چه سرمایۀ نمادین و یا فرهنگی (و تفاوتی هم نمی‌کند چراکه سرمایه‌ها به یکدیگر بدل می شوند، نمونه‌اش فروخته شدن تابلوی آغداشلو به قیمتِ 12 میلیارد و تبدیل کردنِ سرمایۀ نمادین‌اش به سرمایۀ اقتصادی) بله که از مارکس آموخته‌ایم که تفاوت میان یک باربر و یک فیلسوف، کمتر از تفاوتیست که یک سگ نگهبان با یک سگ شکاری دارد و این تقسیمِ کار بورژوایی است که چنین تفاوتی را ایجاد کرده و نیز می‌دانیم که انسانها ساخته شدۀ وضعیتشان هستند و همۀ اینها ما را متقاعد می‌کند که نه نسبت به کسی احساس برتری بکنیم و نه ضعف. اما اینها باید ما را جلوتر برند تا سرچشمه‌ها را بیایم وگرنه در حد یک نصیحتِ اخلاقی فرومی‌ماند.

معما/لطیفۀ بی‌مزه‌ای وجود دارد که می‌پرسد چرا سگ‌ها خودشان را می‌خارانند؟ و جواب این است که چون می‌توانند! به نوعی ما نیز با این مسئله مواجهیم؛ چرا اساتید، مدیران، هنرمندان و در کل صاحبان سرمایه تجاوز می‌کنند؟ و جواب همان است که شنیدید؛ چون می‌توانند! و مبارزه با تجاوز مستلزمِ بیش از رسوا کردنِ متجاوزین و افشاگریست. مسئلۀ بنیادین زدودنِ امکان تجاوز است و این کار بدونِ مبارزه با نابرابری میسر نخواهد شد، بدون مبارزه با انباشتِ سرمایه در دستِ عده‌ای معدود. آنچه که زمینۀ تجاوز را فراهم می‌کند مقولۀ بالادستیست که در جامعه‌ای طبقاتی قوام می‌گیرد.


https://t.me/Adel_Irankhah

آنچه که پلیس و قانون نمی‌توانند کشف کنند



آلبرتو موراویا در داستانی کوتاه ماجرای پلیسی را روایت می‌کند که علاقه‌مند به داستانهای مصور است مخصوصن تصاویر پاستورال و شیک و پیک آنها. برایش سؤال است که این افراد و خانواده‌های ایده‌ال کجا پیدا می‌شوند؟! تا اینکه یک روز هم‌سربازی‌اش را اتفاقی می‌بیند و به خانه‌اش می‌رود و آن تیپ‌های ایده‌ال، مؤدب و تروتمیز و مهربان را آنجا می‌بیند. همان خانه و افراد موفقی که در مجله‌های مصور دیده بود.

با خودش گفت که پس واقعن هستند چنین کسانی! چند وقت بعد اما در ادارۀ پلیس کل اعضای خانواده‌ای دستگیر می‌شوند که جرمشان چاپ اسکناس‌های تقلبی بوده که همگی آنان با مهارت و هماهنگی تمام با یکدیگر انجام می‌دادند.

در جوامع طبقاتی در پس تصاویر پاستورال و افراد «مهربان» و «موفق» باید به دنبال این بود که پس خشونت و دنائتشان را کجا خرج کرده‌اند. نسبتی که «قانون» و «پلیس» چه در داستان ما و چه در جهان واقعی نمی‌توانند کشف کنند. چراکه جرم در جای دیگری رخ می‌دهد.

رزا لوکزامبورگ به‌درستی در مبحث رفرم یا انقلاب به‌درستی اشاره می‌کند که بر خلاف جوامع طبقاتی پیشین این حاکمیت نه بر مبنای نهادهای قانونی «حقوق مقرر شده» بلکه بر نیروهای واقعی اقتصادی مبتنی است. در کل سیستم حقوقی ما هیچ فرمول قانونی برای حاکمیت طبقاتی فعلی یافت نمی‌شود.

هیچ قانونی پرولتاریا را مجبور به تسلیم به یوغ سرمایه نمی‌کند. پرولتاریا به‌خاطر فقر، به‌خاطر در اختیار نداشتن وسایل تولید که از او نه توسط قانون، بلکه به‌خاطر تکامل اقتصادی سلب شده است به یوغ سرمایه تن می‌دهد.به همین دلیل هم استثمار طبقه کارگر به عنوان پروسه‌ای اقتصادی را نمی‌توان از طریق پلیس و قانون جوامع بورژوایی لغو کرد.پلیس هیچگاه نمی‌تواند جرائم اصلی را کشف کند. چراکه خود قانون نیز نسبت به آنها کور است.