نکته‌ها

آرشیو نوشته‌های عادل ایرانخواه

نکته‌ها

آرشیو نوشته‌های عادل ایرانخواه

آزادی بیان بی‌قدرت و قدرت کارگران.



بیش از یک سال است که فلسطین مسئلۀ مردم جهان شده و جهان پی به ماهیت رژیم صهیونیستی برده است. خیابان‌ها و نهادهای شبهه‌مردمی تمام توش و توان خود را در اعتراض به فاشیسم صهیونی و همپیمانی دولتهایشان با رژیم صهیونیستی به‌ کار بسته‌اند با این حال نتوانسته‌اند حتی کوچکترین چوبی لای چرخ ماشین کشتار اسرائیل قرار دهند.

بنابراین لازم است به چنین شکستی بیش‌تر از اینها اندیشیده شود. مشخص شد آزادی بیان که اینهمه در بوق و کرنا می‌کردند فقط تا جایی برقرار است که چیزی خلاف مذاق دول دموکراتیک نگویند، از حدی به بعد و بر سر موضوعاتی چون فلسطین و پادگان نظم امپریالیستی حاکم چهرۀ سرکوبگر آزادی بیان و دموکراسی نیز رخ می‌نماید. جدای از این آزادی بیان با تقلیل به مسئله‌ای شخصی به‌واقع از اجتماع و مالکیت و قدرت جدا و اخته شده است. شما می‌توانید هرچه خواستید بگویید، مادامی که تغییری ایجاد نکند به قدرتی جمعی و سازمانی بدل نشود و به عملی مداوم منتهی نگردد. در واقع هنگامی به شما آزادی بیان اعطا می‌شود که بیانتان فقط به‌درد عمویتان بخورد.

دموکراسی‌های لیبرال با جداسازی مسئله مالکیت بر رسانه‌های اجتماعی از آزادی بیان قدرت سرمایه‌داران را پنهان و افراد تک‌افتاده و گروههای کوچک را به «وهم بیان» مبتلا کرده‌اند، همانطور که با کتمان کردن ارتباط بین کار مزدی و خبرنگاری سانسور بنیادین نظام سرمایه‌داری و بردگی خبر و خبرنگار برای سرمایه و سرمایه‌داران را سانسور می‌کنند. مردم از شبکه‌های اجتماعی به خیابانها هم می‌آیند. از این رسانه به آن رسانه و از کلمات به فریادها اما قدرتی ندارند. صحنه به شکلی طراحی شده که همه‌چیز موقتی و بی‌قدرت و شکننده و فرار باشد.

به این تعبیر است که خود مردم، سیاست‌های هویتی و جنسیتی، مفاهیم و سیاست‌هایی طبقاتی به‌حساب می‌آیند؛ منتها سیاست و مفاهیم طبقات بورژوا و امپریالیست، چراکه بخشی از بی‌قدرت کردن جامعه و اکثریت آن را در بر دارد. بیانِ قدرتمند اکثریت جامعه در دستان کسانی است که حتی فرامین و تجهیزات نظامی را هم از کار می‌اندازد. فقط آنانند که در جنگ و امراض مسری و بلایای طبیعی و گرما و سرما اگر نباشند جامعه فرومی‌پاشد و قدرتشان در همین است؛ همه چیز یعنی کار آنان.

و ازاینروست که بی‌قدرتی کارگران و بی‌سازمانی آنها در این دوران و متلاشی شدن جامعه به ان‌جی‌اوها و ال‌جی‌بی‌جی‌ها و هویتهای قبیله‌ای به بی‌قدرتی جامعه و نبود و سرکوب آزادی بیانی منتهی شده که در قبال فاشیسم صهیونیستی و همپیمانان او هیچ کاری نمی‌توان انجام داد. بازخوانی شعر قدرت کارگران از برتولت برشت نه‌تنها قدرت کارگران را به جامعۀ بورژوایی و علیه خرافات مبتنی بر کارآفرینی، اشتغال‌زایی، مدیریت، موفقیت و ... گوشزد می‌کند، بلکه در دوران عروج مجدد فاشیسم در هیبت صهیونیسم، فقدان این قدرت را به ما نهیب می‌زند.


قدرت کارگران

در یک روز معین در سراسر اسپانیا

کارگران در تمام کارخانه ها کار را خواباندند.

ترنها سرد و خموش

روی ریلها از حرکت ایستادند.

خانه‌ها و خیابانها

بی روشنائی ماندند،

باجه‌های تلفن،

همچون تلی از آهن‌پاره بدون استفاده ماندند.

در آن‌ زمان حتی کلاهبرداران نمی‌توانستند

رشوۀ پلیس‌ها را پرداخت کنند.

به‌جای همۀ اینها،

توده‌ها به تبادل نظر با همدیگر پرداختند

سه روز تمام.

بردگانِ دستگاههای عظیم،

قدرت واقعی را

به فرمانروایان‌شان نشان دادند.

کارگران از کار سرباز زده، 

قدرت خود را نشان دادند. زمینِ بارآور

بیکباره چیزی نبود جز یک وادی پر از کلوخ و سنگلاخ.

پشم‌های بر زمین مانده و ریسیده نشده

هیچکس را گرم نمی‌کردند،

چرا که در هیچ کوره‌ای

هیچ زغالی نمی‌سوخت تا گرما دهد.

حتی برای چکمۀ پلیس‌ها اگر که پاره می‌شدند

جایگزینی پیدا نمیشد.

سپس چند دستگی، قدرت قیام را در هم شکست،

اما حتی آن‌موقع نیز

اوامر استثمارگران، به‌منظور ختم اعتصاب

روزها دیرتر به گوش توده‌ها می‌رسیدند: چرا که همه چیز از حرکت ایستاده بود.

ترنها‌ی بدون بخار و پستخانه‌هائی که کارمندان ترکشان کرده بودند.

حتی آنجا و زمان شکست نیز

قدرت عظیم کارگران یکبار دیگر خود را نشان داد.

(ترجمه شعر: سعید عطاپور)

شترگاویوزپلنگ ایرانی درویش و علیز



محمد درویش در صحبت‌های پایانی‌اش در برنامه جدال با اشاره به خانمی که در روزهای تهاجم اسرائیل به ایران لابه‌لای درختان دنبال پرنده‌ای زخمی می‌گشته، می‌گوید که چنین ملتی شکست ندارد و با استناد به شعر آب را گل نکنیم سهراب طعنه و سپس اعتراف شاملو را یادآور می‌شود که ابتدا به سپهری اعتراض کرده که حکومت جوانان را می‌کشد و تو نگران آب خوردن کبوتر و سپیداری؟ سهراب هم پاسخ می‌دهد که اتفاقن ملتی که چنین نگرانی‌هایی دارد هرگز اجازه نمی‌دهد خون از دماغ جوان بی‌گناهی ریخته شود، چه برسد به اینکه در مقابل اعدام مردم ساکت و بی‌تفاوت بماند. شاملو هم یک سال قبل از مرگ اعتراف می‌کند که حق با سهراب بوده و ما اگر می‌توانستیم روی نسلی سرمایه‌گذاری کنیم که آب و کفتر و سپیدار برایش مسئله بود هیچگاه این میزان از حق‌کشی و نامردی در جامعه وجود نمی‌داشت و اخلاق زیست‌محیطی زیربنای جامعه است. در انتها هم با علیزاده و بر سر ایران به وفاق می‌رسند و ...

درویش در اواسط همین برنامه اذعان می‌کند که با هر اشاره‌ای به غزه و فلسطین چگونه فوجی از فحش و آنفالو کردن نثارش می‌شده. حتی بنابر منطق معیوب سپهری‌ و خرفتانۀ شاملو در مقام چپی خرده‌بورژوا، چطور می‌توان به مردمی خوشبین بود که نه‌تنها نگران کشتار دهها هزار نفر مردم فلسطین و تشنگی و گشنگی آنان نیست، بلکه حتی نسبت به حرف زدن دربارۀ آنان نیز اینگونه هیستریک می‌شوند. واکنش رایجی که چه از سر بلاهت باشد و چه قساوت، به غایت خطرناک است و هیچ آب و کفتر و سپیدار و شاملویی توان توجیه آن را ندارد. و غیر از پوپولیسم «رأی همه را داشته باشم» تقدیس چنین مردمی! هیچ نام دیگری ندارد.

مسئله موضوع نیست جناب درویش. مسئله موضع، نسبتها و نیروی پیش‌ران آن موضع‌هاست. و در این شرایط در ایران همه‌چیز علیه غزه چنان پرولتاریای اسرائیل و البته طبقه کارگر ایران علم می‌شود. هر معضل و نامعضلی به این کانال و گفتار سرازیر می‌شود و هرز می‌رود که «فلسطین را رها کن». ایرانی که شما از آن دم می‌زنید همان است که به غزه و لبنان و افغانستان نه می‌گوید تا با رمز «جانم فدای ایران» خادم امپریالیسم غرب و جبهۀ اقویا و استعمارگران و استثمارکنندگان شوند.

همان ایرانی که شما و علیزاده، یکی از مسیر محیط زیست و دیگری از مسیر امنیت ملی بر سر آن به وفاق و دوستی می‌رسید، بر روی یک پرسش بنیادی سرپوش می‌گذارد؛ ایران برای چه کسی؟! پیش کشیدن این پرسش محیط‌زیست‌گرایی سپهری‌وار شما و وطن‌گرایی امنیتی علیزاده را با دمینویی مواجه می‌سازد که سازه‌های گفتاریشان را شکاف می‌اندازد. از درویش دیگری که از قضا فلسطینی است آموخته‌ایم که وطن برای اغنیاست و وطن‌پرستی سهم فقرا. بنابراین بدون صحبت کردن از مالکیت نمی‌توان از محیط‌زیست، وطن، امنیت و ... سخن گفت. شما در حالی همگان را به حفظ طبیعت دعوت می‌کنید که طبیعت برای همگان نیست. در گفتار شما مسئلۀ مالکیت‌خصوصی نه فقط سرپوش بلکه عامدانه سرکوب می‌شود امری که شما را به رغم تفاوتهایتان با هیأت حاکمه، جامعه مدنی، علیزاده و ... به ائتلاف می‌کشاند.

ماجرا فقط این نیست که بسیاری از مردمان حتی یک وجب از این ایران شما را ندارند، ماجرا فقط این نیست که داشتن مسکن از یک نسل خارج شده و در مقام مستأجر بودن به ازای هر ساعت بودن در این وطن باید پول بپردازند. مسئله این نیست که بسیاری شغلی ندارند و اگر هم دارند مدام توسط وطن و هموطن استثمار می‌شوند. و خب وطن همین نسبت انسان است با سرزمین، خانه، دیگران، کار، احساس بودن، امنیت، محیط زیست و ...وگرنه وطن و ایران و امنیت چه معنایی دارد؟! ماجرای اصلی این است که با پیش‌ کشیده شدن مالکیت‌خصوصی زنجیره‌ای از مفاهیم و مسائل و حلقه‌های دیگری از زنجیر به حرکت درخواهند آمد که دیگر درویش و علیز و دیگران نخواهند توانست مهارش کنند و شکاف گفتار و جایگاه طبقاتیشان مشخص خواهد شد.

مالکیت خصوصی همان حلقه‌ای از زنجیر نظم بورژوایی است که در شرایط کنونی دوگانۀ تمامیت‌ارضی و تجزیه‌طلبی را در بورژوایی بودن و اینکه در نهایت وطن مایملک طبقۀ استثمارگر و دولت کارگزار آن است بلاموضوع می‌سازد. مغفول گذاشتن مالکیت خصوصی از طرف سخنگویان و جبهه‌های مختلف بورژوازی برای ندیدن استثمار و نظم طبقاتی جامعه است. بدون سلب‌مالکیت انسان‌ها مجبور نخواهند شد که به فروختن تنها دارایی‌شان یعنی نیروی کارشان تن دهند و استثمار شوند. بنابراین مالکیت‌خصوصی و استثمار دوروی سکۀ نظم طبقاتی جامعۀ بورژوایی‌اند و با تکان دادن یکی از این حلقه‌های زنجیر لاجرم بقیه هم تکان خواهند خورد. به این واسطه است که مالکیت‌خصوصی، طبقه، استثمار یا مطرح نمی‌شوند یا گسسته از هم و آنی پرتاب می‌شوند و یا در نهایت چنان علیزاده فقط تا جایی طرح می‌شود که ناامید از جامعۀ مدنی پروغرب و شبهه صهیونیست ایران طبقه کارگر را چنان نیروی امنیت ملی و تمامیت ارضی و خط مقاومت در خدمت مناسبات بورژوایی فراخواند. مالکیت، طبقه، استثمار در چنین مجادلاتی مطرح نمی‌شوند تا مدام در تناقضهایشان و چنان اموری سرکوب‌شده برگردند.


پس از انقلاب فرانسه و در طی جمهوری‌های پس از آن بسیاری با بسطِ ظرفیتِ سیاسی به طبقاتِ محروم مخالف بودند! چراکه به زعمِ ایشان، اعطایِ این ظرفیت به کسانی که هیچ مایملکی ندارند که از آن دفاع کنند و هیچ بهره‌ای از اعمالِ این ظرفیت نمی‌برند، نتیجه‌ای ندارد جز اینکه عوام فریبی را دامن می‌زند و توهمی سیاسی را در ذهنِ کسانی القاء می کند که جز نیرویِ بازوانشان وسیله‌ای برای زندگی ندارند. چنین به نظر می‌آمد که بسطِ ظرفیتِ انتخاباتی به اقشارِ کم‌فرهنگ‌ترِ جامعه به این نیت بود که آنها را از امکانِ اتحاد و سازمان دادن به نیروی کار دور نگه دارد. پاسخ مارکس به چنین مناقشه‌ای سرراست است: بسیار خب مالکیت را به همگان برگردانید تا بسط ظرفیت سیاسی، آزادی انتخاب و دفاع از میهن و امنیت هم درست شود. از این منظر و ورای تمامیت‌ارضی و تجزیه‌طلبی که فقط مارکسیسم است که تلاش می‌کند همۀ سلب‌مالیکت‌شدگان را وطن‌دار سازد و میهن را از تکه‌پاره شدن توسط مالکیت‌خصوصی و انحصار طبقه بورژوا خارج کند.

در آن دوران بلانکی در زندان به‌درستی هشدار می‌دهد که چگونه استفاده از واژگان پرولتاریا و بورژوا و طبقه و امثالهم را قدغن کرده‌اند. اورادی که ماهیت جامعه و متعاقب آن دولت را نشان خواهد داد و نظم و سلطۀ طبقاتی را پیش روی ما می‌نهد و پوک بودن نصایح و لغاتی چون مردم و امنیت و وطن و محیط زیست و ...را برملا خواهد کرد. درویش با تقلیل مسئله محیط‌زیست به ناکارامدی و بی‌دانشی و تخطی از موازین سپهری جدای از اینکه سرمایه‌داری و برخورد آن با طبیعت چنان انبار و زباله‌دانی برای تولید، مصرف و سود سرشار از تولید و ویرانی مداوم را تبرئه می‌کند. بلکه کارکرد دیگری از ایدئولوژی بورژوایی را نمایندگی می‌کند: اینکه خب بحران زیست محیطی «عادلانه» دامن همۀ مردمان را می‌گیرد و کارگر و سرمایه‌دار نمی‌شناسد.

بنابراین نه‌تنها حرص و ولع بورژوازی در بحران‌های زیست‌محیطی نقشی ندارند، بلکه این بحران‌ها برای همه یکسان است و «طبقۀ کارگر لازم نیست تو کاری انجام دهی، سازماندهیی بکنی و ...» مردم که شماهم بخشی از آنید و مسئولین با کمک هم اقداماتی را باید انجام دهند. بهره‌کشی از طبیعت سهم سرمایه و حفاظت از آن سهم کارکن‌های جامعه.  در هر بخشی از جامعه سخنگو، نخبه، کارشناس، فعال مدنی، رسانه‌ای و متخصصی باید رد پای مناسبات سرمایه‌داری و طبقه بورژوا را از بحرانها و معضلها بشویند و در حوزه محیط‌زیست هم چه کسی بهتر از درویش که نیک‌مرد است.

بله چنین جدل‌هایی با اشتراک بر سر خلاص شدن از شر چنان مسائلی آغاز می‌شوند و در ادامه به بگومگو بر سر صداوسیمای ملی، آشتی مردم با دولت و دولت با مردم، انرژی پاک و... چندان از عدم امنیت مدام طبقه کارگر چیزی گفته نمی‌شود یا اینکه دولت برای تأمین امنیت نه حاضر است و نه می‌تواند که سرمایه‌داران را اندکی مهار بزند. طرح طبقه، مالکیت، استثمار و ...  بر ابعادی از جامعه و دولت نپر می‌افکند که دیگر نمی‌توان به راحتی مردم یا دولت را خطاب قرار داد. دولت نام فاصله‌گذاری بورژوازی از خودش است و مردم متشکل از طبقات. بخشی از سردرگمی‌ها و تناقض‌های جدال به‌واسطه چنین چیزهاییست.

علیزاده یکی از عیوب درویش را این می‌داند که بعد از ززآ سیاسی شده است، در حالیکه قبلن چنین نبوده! منتها همانطور که توضیح داده شد فعالیتهای درویش همواره در چارچوب سیاستی بورژوایی بوده و هست، اینکه در کدام فراکسیون توپ بزند بستگی به زمان و موقعیت آن دارد. آنچه را که علیزاده «منافع بخشی» می‌خواند، همان منافع فراکسیون‌های مختلف بورژوازی است که با نصایح رسانه‌ای علیزاده و دلسوزی و کارشناسی درویش مرتفع نخواهد شد، سود سرمایه و معده بورژوازی چندان وجدان و خرد بلندمدتی ندارد و چنان قلادۀ حاکمیت ایران را تنگ گرفته که توان محافظت و امنیت ملی! را از او گرفته. در حالی که بنابر قاعده و ضرورتی کارکردی ساختاری، دولت به عنوان دیکتاتوری بورژوایی باید برای حفظ مناسبات بورژوایی در بلندمدت، وساطت بین حرص و طمع تخاصم‌آلود فراکسیون‌های مختلف بورژوازی و حفظ جامعه از سودخواهی آنی بورژواها فاصله‌ای با بورژوازی داشته باشد تا «کمیته اجرایی امور مشترک کل طبقه بورژوا» باشد و اعمال کنترل کند.

ازینروست که گفتار علیزاده که گاه از سر خواهش و دلسوزی و گاه با عصبانیت و پرخاش بیان می‌شود به این می‌ماند که از شخصی که در باتلاق است با عصبانیت و مهربانیت بخواهد که موهای سرش را بکشد و خود را نجات دهد. به این خاطر بود که مارکس بر آن بخشی از جامعه مدنی تأکید می‌کرد که خارج از جامعه مدنی است. برشت اینگونه تکمیل می‌کند که گفتن شجاعانه حقیقت چه فایده‌ای دارد اگر نگوییم که کشتار و شکنجه و ستم ادامه دارد چرا که باید مناسبات مالکیت باقی بماند؟ گفتن شجاعانه حقیقت چه فایده‌ای دارد اگر خطاب به حاملین آن گفته نشود؟ کسانی که قربانیان اصلی وضعیت‌اند و می‌توانند آن حقیقت را چونان سلاحی در دست به کار گیرند.

محکومیت یک محکومیت


به تعبیر گابریل راکهیل فرانکفورتی‌ها و فرنچ‌تئوریون را سازمان سیا پروموت و به الزامی روشنفکری بدل کرد. چراکه هیچ ضدیتی با امپریالیسم ندارند و با گفتارشان به عنوان نیرویی رقیب، مد روز و آوانگارد در مقابل مارکسیسم علم می‌شوند. آدورنو و هورکهایمر و دلوز و گتاری و ...باید برجسته می‌شدند تا با خرواری مفاهیم و تیروترقه نظری در تثبیت کاپیتالیسم و امپریالیسم تولید محتوا کنند.

 نه‌تنها سازمان سیا بلکه ج.ا هم چنین سیاستی پیشه کرد و چپی را برجسته کرد که از انتشارات و موسسات و دانشگاه و آکادمی موازی و صنعت درسگفتار و ... قدمی فراتر نمی‌نهاد و به تعبیر یکی از سردسته‌هایش «از دل آن عملی درنمی‌آمد اما عملی چرا». گعده‌هایی که با لاس زدن با فرهنگ و هنر و اخلاق و ادبیات و سینما و امثالهم ورای نق‌وناله‌هایشان از تداوم وضع موجود ارتزاق می‌کنند و از نقد پایه‌ای و تلاش برای اقدامی بنیادی شانه خالی می‌کنند. خوشبختانه در این دو سال و از خلال انکشاف واقعیت میزان اختگی و حرافی عمل‌گریز آنها و البته نادانی‌شان بسیار برجسته شده. نمایندگی‌های پخش آن نظریات نه‌تنها از تولیدکنندگان اصلی آن نظریات خواجه‌تر و بدون هیچ ضدیتی با امپریالیسم عملن به تعبیر ایگلتون نقش چپ پنتاگونی را ایفا می‌کردند بلکه مونتاژ آنها حتی در مقابل وجه سرمایه‌دارانه ج.ا چندان ضدیتی نداشت بلکه خود را در مقابل اسلام سیاسی و سپاه و ماجراجویی ایران در منطقه باز می‌شناختند. 

دانسته یا نادانسته در دوران اصلاحات و مشخصن با ارغنون این چپ فرهنگی ساخته شد. جلد اول ارغنون به مسجدجامعی تقدیم شد تا در ادامه این چپ و آن اصلاح‌طلبان بازهم در نقاط دیگری یکدیگر را بازیابند و بخشی از هیأت فرهنگی‌مدنی غرب در ایران باشند. چه‌بسا نظام با ساختن این چپ لابراتواری می‌خواسته خطر مارکسیسم را دفع کرده باشد غافل از اینکه به تعبیر لوسوردو این خط مشخصن بخشی از مارکسیسم غربی است و خطرش چه بسا بیشتر. در آخرین گلی که زیر این بوته عمل آمده است، مراد فرهاد پور درباره تجاوز نظامی اسرائیل به ایران سه نکته نوشته است که کم‌تر عبارتی از آن را می‌توان یافت که هپروتی بودن ایشان را مانند دیگر اسم‌ورسم‌داران این بوم و بر نشان ندهد.

 از همان ابتدا عنوان اسرائیل حدی از مشروعیت را برای فاشیسم صهیونیستی وضع می‌کند و در ادامه ورای محکوم کردنها چیزهای دیگری را تایید می‌فرمایند. ایشان در ادامه با استفاده از تعبیر «کشتار هفت اکتبر» جملات قبلیشان علیه اسرائیل! را به تمامی نقض می‌فرمایند و مشخص نمی‌سازند که مردمانی که ۷۷سال زیر شکنجه و تحقیر و کشتار و زندان و امحا هستند چه کار باید بکنند؟! از خلال صنعت درسگفتار به صنعت فرهنگ اعتراض کنند؟! ایشان در ادامه و پس از گفتن اینکه جهان چگونه از موشکهای ایران خوشحال شد برای ممانعت از اینکه مبادا به حمایت از ایران متهم شود فی‌الفور اضافه می‌فرمایند که البته باید حساب یهودی‌ها را از دولت‌ها و سران جنگ‌افروزشان جدا کرد. حتی ژیژک به عنوان دلقک دربار سرمایه‌داری که فرهادپور یکی از نمایندگی‌های پخش آن به شمار می‌آمد اذعان می‌‌کند که دیگر تمایز بین دولت و ملت اسراییل بی‌معنی است و اینک کل آنها در وضعیت نسل‌کشی هستند. دنی سیترونوویچ، مدیر ارشد مطالعات ایران در اطلاعات نظامی اسرائیل بدون تعارف اشاره می‌کند که از نظر همه مردم اسراییل حمله به ایران اقدامی لازم و ضروری است. هیچ‌کس در آنجا حملات به ایران را محکوم نمی‌کند. همانطور که بحث بر سر تجاوز به زندانیان مشروع است یا خیر و آیا باید کودکان فلسطینی را بکشیم و یا فقط بزرگسالانش را مطرح است و نه مانند حضرات سانتی‌مانتالی که از خلال محکوم کردن اسراییل بیشتر برای او مشروعیت می‌خرند. جناب فرهادپور فراموش کرده که خود گاری دزدی است و لابه‌لای گاری دنبال اشیاء دزدی می‌گردد.

 ایشان هشدار می‌دهند که اسرائیل را نمی‌توان و نباید نابود کرد و چنین خواستی چیزی نیست جز تلاش برای هولوکاستی دیگر! و اینگونه ماجرا را واژگونه روایت می‌کند. فعلن که همین موجودیت در حال نسل‌کشی است و در تمام کشورهای منطقه در حال ترور و تخریب و نابودی جوامع آن است. حتی دیگر خود یهودیان هم خجالت می‌کشند که  پشت هولوکاست شلواری پای رژیم صهیونیستی کنند اما این شازده قجری همسو با شازده پهلوی ول کن ماجرا نیستند. از نگاه آدورنو هم البته جوامع اطراف اسراییل قبایل دزد به‌حساب می‌آمدند. فرهادپور در ادامه خواستار تغییر ماهیت اسراییل و طرح دو دولتی را پیشنهاد می‌دهند. (اینجا بیشتر دلم برایش سوخت و اگر تا اینجا ننوشته بودم از نوشتن این یادداشت منصرف می‌شدم) چنین خواستی مانند این است که یک پادگان را تغییر کاربری بدهیم و بخواهیم که بخشی از نیروهای دشمن نیز در آنجا ادامه حیات دهند.

در این دو سال بر همۀ سازمانها و مردم جهان و مرغان آسمان و گربه‌های تهران مشخص شده که هیچ نیرویی نتوانسته اسرائیل را حتی از کشتار کسانی که در صف آب و غذا هستند باز دارد چه رسد به تغییر ماهیت. حقیقتن ما نیز خواستار تغییر ماهیت موسسه پرسش به دیزی‌سرا هستیم. چراکه در دیزی‌سرا بلاخره رادیویی تلویزیونی روشن بود که به این بنده‌خدا اطلاع دهد چنین چیزی را شبهه‌دولت و شهرک‌نشینان متجاوز و فاشیست صهیونیستی صراحتن رد کرده‌اند.

 فرهادپور در ادامه تخیلی ورزیده و گفته که حتی می‌توان از پول اعراب مفت‌خور استفاده کرد. تخیلی شبهه‌ترامپی. که با پول اعراب و از خلال پیمان ابراهیم این فلسطینی‌ها را بلاخره جایی جا داد. فرهادپور تا به اینجای متن به خیال خودش حسابی حساب اسراییل را رسیده. چراکه در شماره دو و برای اینکه نگویند خدایی ناکرده به ج.ا باجی داده شروع کرده به زدن سیاست‌های ضد مردم! نظام. این دوستان فقط در ضدیت با اسراییل و حمایت از فلسطین است که مدام تلاش می‌کنند هییچ اشتراکی با نظام نداشته باشند و مرزکشی کنند وگرنه در سایر اقدامات و فعالیتهایشان هیچ نگرانیی ندارند. ایشان اقدامات نظام را باعث ایران‌هراسی اسراییلی‌ها و روی کار آمدن نتانیاهو دانسته است. و اگر ایران این حرفها را نمی‌زد اسراییل آرامتر می‌کشت و پیشروی می‌کرد. حتی ترامپ را هم ج.ا سر کار آورد. به تأسی از سخن مارکس در مورد ویکتور هوگو. فرهادپور حواسش نیست که با نسبت دادن چنین نیرویی به ج.ا به جای تخریب و تحقیر آن بر اهمیت او می‌افزاید. ایشان حتی تجاوز به عراق و افغانستان را هم تا حدودی به گردن اسلام سیاسی و ماجراجویی‌های تروریستی ایران می‌اندازد.

 در نگاه فرهادپور خبری از امپریالیسم و مسیحیت سیاسی و یهودیت سیاسی نیست. حتی جنگ عراق را هم تقصیر ایران دانسته است. در ادامه کفری شده و فرموده که: داداچ همه‌س تقصیر این استبداد دینی آیت‌الله‌هاست. آخوندا و پاسدارا پولارو خوردن. ما اینهمه نفت داریم. انرژی هسته‌ای می‌خوایم چیکار. انرژیهای پاک باد و خاک و بخار و دود و اینا هست.

 استاد در مورد سوم خطاب به سلطنت‌طلبان و فاشیستها چند کلامی را نگاشته که جنگ دموکراسی و خوشی نمی‌آورد و حتی امکان فعالیت جنبشهای مدنی را سخت‌تر می‌کند و هدف اینها سوریه‌ای کردن ایران (عجب) است. در پرانتز هم متلکی به چپهای ارتدکس ضدامپریالیست انداخته‌اند و در انتها هم گفته‌اند که باید جرات داشت و همۀ حقیقت را گفت و در همۀ عرصه‌ها مبارزه کرد و هرگز نباید وقت و انرژی خود را صرف انتخاب میان انواع گوناگون شر سازیم. بسیار خب ما هم توصیه می‌کنیم که بین شر ج.ا شر فرهادپور و شر رژیم صهیونیستی هیچ انتخابی نیست و همه شراند و باید رادیکال بود و زنده باد روال سابق زندگی. اعلام موضع و سپس دوباره گرفتن و خوابیدن. سگ زرد برادر شغال است و تمام. 

اگر که هگل می‌گفت شر آن ذهنی است که همه را شر می‌پندارد. اینک باید گفت شر آن ذهنی است که همۀ شرها را هم‌ارز می‌پندارد. کل تحلیل و موضع‌گیری این جماعت رادیکالهای پسیو در این دوسال چنین چیزی بوده. حماس شر است و اسراییل هم شر است. هردو محکومند و باید راه سومی ساخت و... جالب اینکه هییچ تلاشی برای ساختن چنین راهی از سوی هیچ کسی انجام نشد و نمی‌شود.

 گفتن اینها فقط برای انتخاب راه اول و حمایت از تجاوزات اسرائیل و امریکا و در خوشبینانه‌ترین حالت انفعال و نشستن در جایگاه جان زیباست. این متن مانند بسیاری از نوشته‌های دیگر بیش از محکومیت اسراییل، محکومیت دشمنان آن، مشروعیت‌بخشی به رژیم صهیونیستی از خلال تقلیل سرطان به یک سرماخوردگی موقت است. قطعن کسانی که طوفان‌الأقصی را نفهمیده باشند، از درک امر فلسطین نیز عاجز‌اند.


اکنون چگونه می‌توان از فلسطین حمایت کرد؟

صراحت و وضوح دوران بورژوایی قاعدتن کمتر از فئودالیسم، برده‌داری و در کل ادوار پیشین است. استثمار نه با زور عریان بلکه در ظاهری اختیارآمیز، آزادانه و طبق قرارداد انجام می‌شود. تجاوز و هرزگی نه تنها در اشکال عیان، بلکه در اصلی‌ترین نهادها و قراردادها نیز جریان دارد. در خانواده و بازار و ... دولت با تفکیک قوا، بوروکراسی، دم‌ودستگاههای ایدئولوژیک و... القا می‌کند که نمایندهء کلیت جامعه است اما مخفی می‌‌دارد که کمیتهء اجرایی امور مشترک طبقهء اقتصادی/سیاسی حاکم نیز هست. امور مبهم‌تر و درهم‌تنیده‌تر شده‌اند. اجبار و تجاوز و استثمار همگی تحت لوای آزادی و رضایت و قرارداد إعمال می‌شوند. دروغ از طریق راستگویی گفته می‌شود. نه تمامن دروغ بلکه آغشته به آن میزان از راست، که طعم و بوی دروغ بودنش قابل تشخیص نباشد. این تضادهای منتظم و ضدیتهای متحد را می‌توان در سرتاسر پیکر جامعه لمس کرد.

 می‌توان پلیس را مثال زد که مسئولیت نظم و امنیت جامعه را بر عهده دارد اما ما که می‌دانیم که سگ نگهبان سرمایه‌ نیز هست. پلیس امنیت جامعه را نگهبانی می‌کند چون بدون نظم و امنیت جامعه، سرمایه هم نمی‌تواند خود را بازتولید کند. دولت و تمام نهادهای آن واجد چنین تناقضهایی‌اند. مدرسه در حین آموزش و پرورش، ابزار سرکوب و آلت ایدئولوژیک طبقات حاکمه نیز هست. البته دولت حتی خدمات عمومی‌ و به ظاهر غیرطبقاتی‌اش را نیز به شکلی طبقاتی ارائه می‌دهد. اما مسأله این است که بدون انجام این خدمات عمومی جامعه‌ای نمی‌ماند که بورژوازی در مقام طبقهء حاکم از آن انگلگونه ارتزاق کند. بنابراین در دولت همواره این کردوکارهای متخاصم همگانی/طبقاتی درهم‌تنیده‌اند. در جوامع طبقاتی لاجرم دولت هم متصل به کلیت جامعه‌است، هم منفصل از آن، هم نهاد عموم مردم است و هم برای اقلیتی از این مردم خصوصی‌تر عمل می‌کند. 

فهم ساده‌انگارانۀ لیبرالها، سلطنت‌طلبان، اسلامیست‌ها، ناسیونالیست‌ها و چپهای پستمدرن و ...چندان متوجۀ این نکات نیست و از درک آن عاجز است. اما مارکس در توضیح شاکلۀ جامعه با بیانی ساده توضیح می‌دهد که: ...مراحل مشخصی از تولید، تجارت و مصرف به یک نظام اجتماعی مطابق آن، به یک بافت خانواده، گرو‌ه‌ها و طبقات اجتماعیِ مطابق با آن و در یک کلام یک جامعۀ مدنیِ مطابق با آن خواهد رسید. چنین جامعۀ مدنیی را در نظر بگیرید و یک نظام سیاسی متناسب با آن را خواهید یافت؛ یعنی نظامی که صرفن بیان رسمی جامعۀ مدنی است. حاکمیت سیاسی در چنین تبیینی معنی می‌یابد. جامعه کلیتی متضاد است؛ سرشار از تضاد/پیوندهای پیش‌رونده و کارکردهای ضدونقیض در درون تمامی نهادها و نقشها و گفتارها و ... نداشتن چنین نگاهیست که اپوزسیون نظام را دچار سفاهت و جنون‌های لحظه‌ای می‌کند که می‌توانند یک‌آن به خیابان بریزند و دولت را چنان زائده‌ای که هیچ نسبتی با جامعه ندارد، سرنگون کنند. یا از کشته شدن نیروهای نظامی کشور به‌دست دیگران خوشحالی کنند. 

دولت هرچند خصلتی انگلی دارد و چنان زائده‌ای بر پیکر جامعه است اما در مثالی دم‌دستی اگر غده‌‌ یا دملی روی بدن شما سبز شود، هرچند که می‌دانید مبتلا به مرضی شده‌اید اما نمی‌توانید به راحتی آن را ببرید و دور بیاندازید چراکه ممکن است خودتان هم از بین بروید، مسأله درمان یا برداشتن آن بدون آسیب رساندن به خودتان است. وقتی خرسی به شما حمله می‌کند شما قاعدتن انقدر احمق نیستید که در تصورتان این باشد که خرس با ضربه‌ای آن غده شما را قطع کند و شما سلامتیتان را بازیابید. اگر به مثال پلیس و نیروی انتظامی برگردیم، هنگامی که یک لات بی‌سروپا و چاقوکش شما را تهدید می‌کند، شما با اینکه می‌دانید پلیس سگ نگهبان سرمایه هم هست، اما به آن مراجعه می‌کنید، چون می‌دانید چنین وظیفه‌ای هم دارد. وظیفه‌ای که حقوق آن از  پول نفت و مالیات و استثمار جامعه تأمین می‌شود. و اگر چنین کارکردی نبود، که به تمامی وجود چنان نهادی بی‌معنی می‌شد و هیچ‌کس موجودیتش را مشروع و‌ ممکن نمی‌دانست و تحمل نمی‌کرد. چنین مثالی در مورد نیروی نظامی ایران هم صادق است. به همان میزان که در مورد نیروی نظامی سایر دولتها نیز صدق می‌کند. اگر که سپاه تروریست است تکلیف ناتو و ارتش انگلیس و آلمان و فرانسه که مشخص است. پس چرا کسی آنها را تروریست نمی‌خواند و خواهان تحریمشان نمی‌شود؟! 

بنابراین دولت و تمام نهادهای آن، دست‌کم برای ما طبقۀ کارگر و در تمامی ابعادش نیرویی سرکوبگر به‌حساب می‌آیند اما کارکرد حفظ امنیت را که از قضا منتش را مدام بر سرمان می‌نهند باید داشته باشد، (به کنار که کارگران چندان امنیتی هم ندارند و مدام توسط نهادهای سرمایه؛ دولت، بازار، بانک و ...در معرض تعرض‌اند) چراکه از ثروتی که جامعه تولید می‌کند قدرت نظامی هم قوام یافته و مؤظف است که از جامعه دفاع کند. در تکمیل این مقدمات ما حامیان فلسطین و مدافعان انقلاب پنجاه و هفت حق داریم که طوفان‌الأقصی را در پیوند و تداعی آرمان‌های آن انقلاب بازخوانی کنیم. از یاد نبریم که ضدیت با امپریالیسم و فاشیسم از ارکان آن انقلاب بودند. ضدیت با امریکا و مبارزه با صهیونیسم نه‌تنها منجر به قطع ارتباط با امریکا و اسرائیل شد، بلکه نفتگران انقلابی صدور نفت را به رژیم صهیونیستی و رژیم آپارتاید آفریقای جنوبی ممنوع اعلام کردند. اینک نباید اجازه داد به آرمان دیگری خیانت شود. باید به تمامی در دفاع از فلسطین و علیه رژیم صهیونیستی که اینک به فاشیسم دوران ما بدل شده است به پا خاست و علیه پادوهای داخلی آنان نیز ایستاد. قاعدتن در کشورهای دیگر که دولتهایشان همپیمان رژیم صهیونیستی هستند شکل دفاع از فلسطین متفاوت است.

 در ایران اما حمایت از فلسطین باید ابعاد و اشکال دیگری به خود بگیرد. اینکه بدون آتش‌بس در غزه و ترک آن از سوی متجاوزان صهیونیستی و ارسال کمک‌های انسانی به مردمان غزه نه‌تنها مذاکره‌ای انجام نخواهد شد بلکه همانند یمن، هر کشتی مرتبط با اسرائیل را هم هدف قرار دهیم. بیش از یک سال است که کل مردم جهان در خیابان و فضای مجازی علیه این نسل‌کشی و پاکسازی و شکنجۀ فلسطین به اعتراض برخاسته‌اند اما حتی یک روز هم وقفه‌ای در این جنایت ایجاد نکرده‌اند. حقیقت را فقط با موشک می‌توان به فاشیست‌ها و امپریالیست‌ها فهماند. جدای از جامعۀ مدنی کودن ایران که «نه غزه، نه لبنان، نه افغانستان» شعارشان است و عاشق عادی‌سازی روابط با فاشیسم و امپریالیسم و پادویی برای آنها هستند، و در جریان جنگ دوازده روزه ترسان و لرزان پشت وطن و ایران خفه‌خون گرفتند حامیان فلسطین در ایران فقط تا آنجا از فلسطین حمایت می‌کنند که در تصورشان جانشان زیبا بماند و دستانشان پاک و به روضه و نوحه برای آن بپردازند. نه قدمی در خیابان می‌نهند و نه حاضرند ائتلافی تاکتیکی و سیاسی بخاطر فلسطین و علیه فاشیسم انجام دهند. 

از قضا در چنین مقطعی فقط چنین جسارتی می‌تواند پاسخگو باشد. اینکه اعلام کنیم خیانت به آرمانهای انقلاب ۵۷ ممنوع. فروش و فراموشی فلسطین ممنوع. مذاکره بدون آتش‌بس ممنوع. و باید در حمایت از فلسطین و همسو با یمن نیروی نظامی ایران انجام وظیفه کند، آرمان انقلاب و فلسطین را پاس بدارد و ثروت و توان نظامی ما را در راه مبارزه با فاشیسم به کار گیرد. تبعات سیاسی چنین ائتلاف و مطالبه‌ای نه‌تنها بزدلهای صهیونیست و تاجرمسلکان متجاوز امپریالیست را هشدار می‌دهد، بلکه پادوهای داخلی آنها را نیز عقب می‌راند و از قضا نیرویی را برای سایر آرمانهای خیانت‌شده انقلاب ۵۷ فرامی‌خواند.

فلسطین یا بربریت

آنچه که در فلسطین در حال احتضار است، فقط حیات مردمان غزه نیست؛ نوع بشر و انسان به عنوان هستی اجتماعی در معرض امحا قرار گرفته است. غزه در بحرانی‌ترین وضعیت انسانی قرار دارد: اسرائیل زیرساختهای پزشکی را به تمامی نابود کرده، آب و غذا را بر روی مردم بسته، شهرک‌نشینان باربکیوپارتی برپا می‌کنند، اندک کمک‌هایی که می‌رسد با بیشترین تحقیر نصیب مردم می‌شود تا همراه با کشتار و تخریب هرروزه غزه را از فلسطینیان خالی و مهیای مصادره کنند. اگر جامعه بتواند چنین فجایعی را بنگرد و نبیند، بشنود و گوش ندهد، بداند اما حس و فهم نکند و اعتراضی نکند، ما نه فقط با غصب و نسل‌کشی فلسطین و فلسطینیان، بلکه با نابودی انسان، پیوندهای انسانی و اجتماع از سوی رژیم صهیونیستی مواجهیم. وضعیت انسان در غزه به درجاتی غیرانسانی شده که فقط ناانسان‌ها می‌توانند سکوت کنند. به‌واقع اسرائیل و شرکا بشریت را در غزه به گروگان گرفته‌اند و در حال شکنجه و سلاخی نوع بشر هستند.

ما ناگزیریم که برای نجات خودمان بکوشیم و بدینگونه است که فلسطین به نام و خطابی عام عروج می‌یابد. نامی فراز هر نام و امری نه فقط مرتبط با فلسطینیان بلکه گره‌خورده به تمامی آنان که سلب‌مالکیت و استثمار شده‌اند و زمین و بدنشان را ربوده‌اند. فلسطین اسم دیگر ستمدیدگان جهان است، چراکه اسرائیل نوک کوه نظم بورژوایی حاکم بر جهان است؛ پادگان استعماری لیبرال‌دموکراسی‌‌های غرب، فرافکنیِ مسئله یهود به خاورمیانه و شبهه‌دولتی جعلی که دردنشان سیادت سرمایه و نظم امپریالیستی دوران معاصر است؛ نمایندگی و دست تخریبگر غرب در منطقه و فاشیسمی که می‌توان آن را بالاترین مرحلة دوران بورژوایی دانست. مسئله این نیست که اسرائیل نظامیست مبتنی بر برتری دینی/قومی که ترور و جنایات بیشماری را انجام می‌دهد. نفس وجود اسرائیل جنایت اصلی و تبلور تمامی گناهان دوران ماست.  

در چنین منظومه‌ایست که تمام راهها به فلسطین می‌رسند. به جغرافیایی که جهان نمی‌تواند بدون اینکه با این پیچ تاریخی تعیین تکلیف کند، مسیرش را بپیماید؛ فلسطین یا بربریت؟ بشریت و جوامع انسانی یا می‌توانند علیه این سازمان بین‌المللی تروریستی و بربریت سیستماتیک بایستند و یا باید دست‌کم برای مدتهای مدیدی آرمان فراروی از نظم بورژواصهیونیستی کنونی جهان را ببوسند و کنار بگذارند. جوامعی که در قبال چنین جنایاتی سکوت و انفعال پیشه کنند، یا هیچ چیز دیگری حرف و حرکتی در آنها ایجاد نمی‌کند و یا در جهت خطرناکی و به سمت انحطاط و تباهی بیشتر گام برمی‌دارد. مسئله فقط آزادی و نجات فلسطین و قلب تپنده آن یعنی غزه نیست، بلکه نجات جامعه است به میانجی رهایی فلسطین. زندگی نوعی‌ و حیات جمعی ما احتیاج دارد که علیه خودپرستی و سودجوئی بورژوایی و تقلیل آن به موجودی بیگانه از دیگران و ذات انسان به پا خیزد و به خود یادآوری کند که سرنوشت فلسطین و اهالی غزه به سرنوشت ما گره خورده و علیه فاشیسمی که ذات انسان و پیوندهای اجتماعی را هدف قرار داده بجنگد. 

پیش از این خرواری توجیه بافته می‌شد اما پس از اکتبر غزه و در شرایط کنونی هیچ توجیهی برای سکوت و سکون باقی نمانده است. اشغال هرروزه و غصب سرزمینی، استثمار، آواره‌سازی اجباریت، زندان، شکنجه و تحقیر بعد از هفتم اکتبر شروع نشد. بنابراین نباید هفتم اکتبر را چنان دستاویزی برای سرکوب و سانسور سایر روزها و سالهای فلسطین به کار برد، ضمن اینکه ضدیت با طوفان‌الأقصی به واقع معنایی جز ضدیت با مبارزات فلسطین و تنزیل فلسطینیان به قربانیانی که با اخلاق خوبی کشته می‌شوند، ندارد. هرچند که محوریت طوفان‌الأقصی با حماس بود، اما سایر گروههای مبارز فلسطینی هم در آن مشارکت داشتند و نباید با برچسب بنیادگرایی دینی، اسلام‌هراسی سفارشی غرب را در مسیر تخریب فلسطین و اکتبر آن انداخت. بیشتر مردم فلسطین مسلمان‌اند و طبیعی است که با ابزارهای فرهنگی دم‌دستشان به مبارزه برخیزند. اسلام در آنجا مجرایی است برای آه و فریاد مردم ستمدیده. برخلاف تبلیغات گسترده و مستقل از خوشآمد مخالفان، حماس در فلسطین پایگاهی مردمی دارد و نمی‌توان به بهانه‌ی ضدیت با حماس فلسطین و مبارزات و اکتبر آن را تخریب کرد و از آن توجیهی برای سکوت و بی‌طرفی ساخت.

در ایران نیز علاوه بر این دستاویزها سانسور و سرکوب امر فلسطین به طرق مختلفی انجام می‌شود. هر اقدامی در حمایت از فلسطین از سوی جامعه‌ی مدنی ایران با پرسش‌ها و اتهاماتی مواجه می‌شود که خود بخشی از منظومه‌ی جهان بورژواصهیونیست دوران ما را حاصل کرده است. «فلسطین را رها کردن، نه غزه، نه لبنان و فلسطین به ما چه» انگاره‌ها و استفهام‌های انکاریی هستند برخاسته از منظری بورژوایی/صهیونیستی که انسانها را منفک از یکدیگر و پیکر جامعه به افرادی خودپرست، طماع و در تقابل با یکدیگر قرار می‌دهد. نگره‌‌هایی که افقهای سیاسی آنان را نیز از فرط تنگ‌نظری به ابتذال و انحطاط و همراهی با فاشیسم صهیونیستی می‌کشاند. در حالی هر حمایتی از فلسطین به «مصادره شدن توسط حکومت و بازی کردن در زمین حاکمیت» انذار داده می‌شود و تخطئه می‌گردد که ما چنین حساسیتی را نسبت به سایر فعالیتهایشان نمی‌بینیم! آیا چنین نگرانی، حساسیت و مرزبندیی را در مورد همه‌ی فعل و انفعالاتشان دارند یا فقط بر سر فلسطین چنین حساس‌اند؟ نمی‌توان به این اما و اگرها خوشبین بود چراکه اکثرشان آغشته به پیشفرض‌ها و نحوه‌ی نگریستنی هستند که از بنیان بوروژاصهیونیستی‌اند. یعنی همان زمینه‌ای که خود اسرائیل سرگل آن است. پرسش صحیح‌تر این است: آیا نگران نیستید که انفعال و سکوت شما با این بهانه‌های واهی توسط اسرائیل مصادره شود؟! این شک و شبهات مانع‌تراشانه شما در زمینهای غصب‌شده‌ی اسرائیلی بازی نمی‌کند و همپیمان نسل‌کشی و فاشیسم نیست؟ «آنکه هنگام نبرد در خانه می‌ماند و در مبارزه شریک نمی‌شود، حتی از مبارزه پرهیز نکرده است، برای امر دشمن جنگیده است. از آنرو که برای امر خود نجنگیده است برای امر دشمن جنگیده». «کسی که بی‌اعتناست، در واقع به نظم موجود، یعنی نظم طبقات حاکم و نیروهای استثمارگر برکت می‌دهد».

کلام آخر اینکه می‌توان با چنین رویکردی نسبت به مسئله مخالف بود اما در تحلیل نهایی و لحظه‌ی جادویی تصمیم، آنچه که فعلن اهمیت و ضرورت دارد این است که کدام سمت می‌ایستید؛ فلسطین یا بربریت؟ اینک که مردمان سرتاسر جهان بر خلاف دولتهایشان پرچم فلسطین را برافراشته‌اند، ما نیز می‌توانیم به آنها بپیوندیم و برای نجات غزه، قلب تپنده فلسطین و جهان، اختلافاتمان را دست‌کم موقتن کنار بگذاریم، چراکه نجات غزه احیای خودمان خواهد بود. مسئله صرفن نه نجات فلسطین، بلکه نجات و رهایی خودمان به میانجی نجات غزه است. با هر فکر و عقیده‌ای و برای هر مرام و مسلک سیاسیی نمی‌توان به جامعه‌ و مردمانی خوشبین بود که اینگونه نسبت به جنایات کرخت شده‌اند و اهمیت امر فلسطین و شر اسرائیل را درک نمی‌کنند. مردمانی که نتوانند علیه چنین بربریتی صف‌آرایی کنند، نخواهند توانست تلاشها و مبارزات دیگری را هم اعتلا بخشند. جهان برای نجات خویش به نجات غزه احتیاج دارد؛ به شکستن دیوارهای زندانش و محاصره کردن حصارهای آن. 

در خار و میخک، شهید سنوار روایت می‌کند که در جریان انتفاضه‌ی سنگ و هنگامی که نیروهای اشغالگر صهیونیستی دانشگاه غزه را محاصره کرده بودند، در مساجد بانگ برخاست که حی علی الفلاح، حی علی الجهاد! ای مردم دانشجویان در محاصره‌ی اشغالگران‌اند، به یاری فرزندانتان بشتابید!  مردم می‌آیند و فرزندانشان را نجات می‌دهند. در لحظاتی که فلاح و جهاد در گرو چنین اقدامات نجات‌بخشی است و به ما یادآوری می‌کند که چگونه سیاست علم و عمل خوشبختی است و رستگاری، مبارزه و پیوندی را می‌طلبد که نامش جامعه و انسان است؛ بلاشک اینک ضرورت، خیر و رستگاری در این است که به یاری برادران و خواهرانمان در غزه بشتابیم، از همه‌ی راههای ممکن، چراکه غزه تکه پاره‌های بدنش را به تمامی جهان پراکنده ساخته تا اتحادی نو پدید آورد.